پایان نامه حقوق درباره رشد اقتصادی |
پایان نامه حقوق درباره رشد اقتصادی
۲-۵ رشد اقتصادی
رشد اقتصادی پایدار، یکی از اهداف نهایی هر نظام اقتصادی است، که دستیابی به آن مستلزم پایه های رشد و درونی شدن آنها از طریق سازوکارهایی نظیر اثبات سرمایه، توسعه سرمایه انسانی، ارتقاء بهرهوری عوامل تولید و … است. رشد اقتصادی، در تعریفی ساده عبارتست از: افزایش سطح تولید ناخالص داخلی یک کشور نسبت به دوره پیشین (جونز ،۱۹۹۱).
در ادبیات اقتصادی، از چندین دهه گذشته تا به حال مبحث رشد اقتصادی، حوزه پویای مطالعات و تحقیقات اقتصاد کلان را به خود اختصاص داده است. اقتصاددانان پیوسته در تلاش هستند، تا با بهره گرفتن از مدلسازی نظری و تجزیه و تحلیل تجربی، عوامل مؤثر بر رشد را شناسایی کنند. اساساً در زمینه رشد، سه دسته عمده رشد، وجود دارند که عبارتند از: مدل رشد کلاسیک(هارورد- دومار)، مدل رشد نئوکلاسیک و مدلهای رشد درونزا.
دو تن از اقتصاددانان، هارورد (۱۹۳۹) و دومار (۱۹۴۶) تحلیلهای کنیزی را باعوامل رشد چنان ترکیب کردند که در مدلهای مطرح شده، تنها افزایش سرمایهگذاری را بهترین راه برای افزایش تولید میدانستند. لذا از نظر آنها موجودی بیشتر و سریعتر سرمایه، نرخ رشد اقتصادی مناسبتری را به ارمغان میآورد.
مدلهای رشد نئوکلاسیکی، توسط سولو(۱۹۵۶)و سوان(۱۹۵۶) و کس(۱۹۶۵) مطرح گردید ولی مدلهای مطرح شده دارای مشکلات و نواقصی بودند. لوکاس(۱۹۸۸)، رومر(۱۹۹۰)، بارو(۱۹۹۷) و دیگر محققان برای رفع این مشکلات و نواقص، مدلی را طراحی کردند، که میتوان بطور درونزا به رشد یکنواخت دست یافت. اما این رشد یکنواخت به مجموعه ای از سازوکارهای درونی اقتصاد نظیر توسعه سرمایه انسانی، ارتقاء بهرهوری، تحقیق و توسعه، هزینه های با کیفیت دولت در کنار سرمایهگذاریها و … بستگی دارد که میتوان رشد اقتصادی مناسبتری را به ارمغان آورد. از جمله این سازوکارهای درونزایی رشد اقتصادی، فعالیتهای تحقیق و توسعه است که در دهههای اخیر، توجه اقتصاددانان نظیر رومر(۱۹۹۰)، بارو، صالائی مارتین(۱۹۹۰) وکو و همکاران (۲۰۰۹) به گونهای به نقش تحقیق و توسعه، جلب شده است که آن را موتور رشد اقتصادی معرفی کردهاند.
همچنین روند تکاملی مدلهای رشد و بحرانهای اقتصادی قرن نوزدهم، بیانگر آن است که نظام سرمایهداری قادر به حفظ تداوم رشد و اشتغال پایدار نیست. شکست بازار در حفظ تداوم رشد و اشتغال تمام عوامل تولید، باعث ایجاد نارضایتیهایی شد که برخی از اقتصاددانان در اوایل قرن بیستم به فکر بررسی علل بروز عدم کارایی در نظامهای اقتصادی افتادند.
نتایج تحقیقات نشان داد که آنها به عوامل نهادی، توجهی نداشتند و آن را برونزا فرض میکردند ولی نهادهای اجتماعی برعملکرد اقتصادی مؤثر بوده است. لذا ادبیات جدید رشد و اقتصاد نهادگرا پدید آمد.
نظریات نهادگرایی، ابتدا در دهه ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰ در آمریکا به سرعت گسترش یافت ولی با بروز رکود بزرگ و اوج گیری نظریات کنیزی، پس از جنگ جهانی دوم و افزایش نفوذ ریاضیات در اقتصاد، نظریات اقتصاددانان نهادگرا در حاشیه قرار گرفت. تا این که در دهه ۱۹۷۰، با بروز جهش قیمتی نفت و کاهش تولید در جهان و نیز خشکسالی در آفریقا و از دست دادن کارایی سیاستهای مدیریت تقاضا کنیزی، رشد اقتصادی همراه با رشد سریع در سراسر جهان از دهه ۱۹۶۰ به بعد آغاز شد.
بوجود آمدن دستگاههای اجرایی عریض و طویل در بسیاری از کشورها، آنان را به فساد انعطافناپذیری گرفتار کرد و بار مالی سنگینی بر بنیه مالی کشورها بویژه کشورهای در حال توسعه وارد آورد. بطوری که حتی صحت دیدگاههای کنیزی را، زیر سؤال بردند.
فروپاشی اجماع نظر در نظریه های اقتصادی، در دهه ۱۹۷۰، زمینه مناسبی را برای بروز مکتب نهادگرایان جدید فراهم آورد(نورث،۱۹۹۰).
چنانکه در اواخر قرن بیستم، اقتصاد سیاسی رشد، دچار تحول عظیمی شد و توجه برخی از اقتصاددانان را به سوی خود جلب کرد. از مهمترین دلیل توجه آنها، به نهادها و نظریه های نهادگرایی این بود که این نظریهها میتوانند تا حد زیادی دلایل توسعه نیافتگی کشورهای عقب مانده و شکاف مابین این کشورها و کشورهای توسعه یافته را تبیین کنند(معینی، ۲۰۰۳).
فرم در حال بارگذاری ...
[جمعه 1399-01-29] [ 05:17:00 ب.ظ ]
|